|
چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, :: :: نويسنده : مونیکا
اين بار از غم دل شكستم از تكه هاي جدا از هم شدن مينويسم كه هر روزو شب به روم نگاه ميكنه و فقط گريه ميكنه و صدايي ندارد جز حق حق گريه هاش
او که ادعا... می کرد که مرا دوست دارد و دیوانه وار عاشق من است ، بی وفای بی وفا شد! بعد از اینکه قلبم بارها عاشق شد و در قلب بی محبت دیگران اسیر شد و برای مدتی در آن قلب های بی محبت سوخت و زیر پا له شد چگونه می توانم عشق را دوباره بپذیرم؟!!!!
دیگر بس است هر چه ماندم و آخر سر نیز مثل شمع سوختم و خاموش شدم!
خانه عشق را ندارم چون می دانم روزی این خانه دوباره ویران می شود!
نه همسفری را میخواهم که رفیق نیمه راهم شود ، نه هم نفسی را میخواهم که روزی بی خیال من شود و نه مجونی را میخواهم که با من بی وفایی کند !
همسفر شوم! دیگر عشق را قبول ندارم ، آن زمان که عشق برای من زیباترین کلام و قشنگترین لحظه بود گذشت ، اینک من یک تنهای زخم خورده و دلشکسته ام!
کسی که دیگر در سینه اش قلبی ندارد تا کسی را دوست داشته باشد از مردن هم بدتره !!
این کلام حقیقت تلخ قلب ![]()
![]() |